خاطرات ازدواج

ساخت وبلاگ
یه موقه هایی نوشتن خوبه مال وقتیه که ادم امید داره اما یه موقه هایی فایده نداره...همون موقه هایی که خودتو مشغول میکنی ... الان تو توی اون اتاق روی مبل نشستی و به گوشیت ور میری مطمئنم محتوای توی گوشیت تموم شده اما بازم بهش ور میری من هم تو این اتاق ک خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 243 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:27

نمیتونیم باهم حرف بزنیم زود دعوامون میشه و کاملا احساس میکنیم ک حرف هم رو نمیفهمیم.... تو من رو نمیفهمی ....به من حق نمیدی...بارها بهت گفتم که من خیلی خواستار اینم که با تمام کس و زندگیم مسافرت تفریحی بریم.. اما تا این 4 سال تمام عید ها را به خودت اخ خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 203 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:27

موقه دعوا که میشود ...مرد از نامرد شناخته می شود.... گوشی موبایلم را از من گرفتی... درها را به رویم قفل کردی.... دیروز هم گفتی که حتی جهازیه ام تا وقتی در خانه توست ، مال توست.... گفتی ماشین مال تو به تنهاییست.... گفتی هرموقه بخواهی به برادرت میدهی.. خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 190 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:27

همه ی امیدهایم به تو فرو ریخت من از همه جا رخت امید بر بستم تا تو مردم باشی... گفتم همه جی رو تحمل میکنم به شرط تو.... من با تو هستم و تو با من نیستی... پشت من نیستی..... همه چیز فرو ریخت همه ی رویاهای قشنگم تمام صبرم برای داشتن همسری عزیز دل همسری ک خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 192 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:27

من عشق میخواهم... عزت و آبرو میخواهم... می خواهم که صدایمان را دیگران نشنوند.. میخواهم که من تنها در ذهن تو فرمانده باشم و تو "تنها" فرمانده ذهن من... میخاهم که پشت و پناهم باشی... سینه ی گرمت....نه تنها تنم را ....که خاطرم را گرم کند... هر وقت که سر خاطرات ازدواج...
ما را در سایت خاطرات ازدواج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7tapiroozi8 بازدید : 215 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:27